این سیب را گاز نزنید

مثل هر سال، 29 اسفند حرکت  کردیم ؛ حول و حوش ساعت 11، بابا می گفت بهتره به تاریکی هوا نخوریم؛ راست هم می گفت ، جاده ی چندان امنی نبود، چند باری هم حادثه هایی را از سر گذرانده بودیم . از لنگه که  گذشتیم کم کم کش و قوس های بدن شروع شد و با گردن کج شروع کردیم به خواندن علامت های سبز جاده - گاوبندی دویست و بیست ، گاوبندی صد و... گاوبندی... به شهرستان گاوبندی خوش آمدید - .

.

.

.


 نوروز تمام شد و یک هفته ای از برگزاری منظم کلاس ها  می گذشت و استاد قهرمانی مثل هیشه داشت  فلسفه می بافت و مثل همیشه به قول گلسرخی بزرگ " آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند " ، وسط همین شلوغی ها یه یادداشت کوچیک رسید به دستم: " اسم شهرتون مبارک ". دیدم بو های خوبی نمی آد .

آن روز که فقرات اقتصادی مردم بر دامهایشان استوار بود این شهر گاوبندی نام گرفت .شاید آنروزی که مردم از بردول به بیست - سی کیلومتر آن طرف تر مهاجرت کردند با خودشان فکر کردند حالا که قرار است اینجا را شهر خود بدانند خوب است برایش اسمی نیکو انتخاب کنند و چه اسمی زیبا تر از گاوبندی برازنده ی  شهری بود که سر سبزی اش می توانست همه گاوها را علف بخوراند؟  

بحث تغییر نام  گاوبندی بحث تازه ای نبود ،قدمتش شاید به اولین صحبت های پیوستن این شهر کوچک به فارس برمی گشت . چند ماهی هم تلاش شد که مردم  به جای گاوبندی بنویسند زرین دشت اما آنقدر این اسم برای شهری که دیگر  هیچ کجاش به دشت نمی مانست  بی مسما بود که مسولان خودشان هم بی خیال ماجرا شدند. اما اینبار پارسیان انتخاب زیرکانه ای بود هرچند از نگاه هایی که همیشه به خوش خدمتی های این دولت مضنون بودند دور نماند ؛بله  این تغییر نام می توانست مقدمه باشد برای الحاق این شهر به استان فارس. خصوصا که این تغییر نام در ادامه سفر رییس همین جمهوری به استان فارس انجام شد. بله گاوبندی شد پارسیان ، هرچند که اغلب روستا های این شهرستان عرب نشین اند اما سیاست فرهنگ را هم قربانی می کند.

.

.

.

سر سفره نهار همیشه بحث داغ است . بالاخره کسی پیدا می شود که برایش اتفاقی تعریف کردنی افتاده باشد و اینبار این جمله بحث را شروع کرد ؛ " شنیدید یکی از سردار های سپاه گفته می خواهند جاسک را به کرمان بدهند و گاوبندی را به  فارس " اولش فکر کردم چه جنجال بیهوده ای، این بحث سال هاست مطرح شده و هیچ وقت را به جایی نبرده اما یادم افتاد به پنجشنبه  30 فرودین 86 ، فلسفه بافی های استاد قهرمانی . دلم گرفت خیلی کلیشه ای شده اما دلم گرفت خیلی بیشتر از 4 سال پیش.

.

.

.

گاوبندی مثل طفلی بی مادر همیشه بازیچه ی دست بزرگ تر های بازیگوش بوده ، آنقدر که در اثر همین تحولات پی در پی دیگر نه برایش زبان مانده ، نه لباس ، نه اسم  و نه حتی تاریخ مستند .کاش اینبار به هویت جغرافیایی اش رحمی کنند.

سردار جان! ما سیب گرما دیده ایم از استان های دیگر گاز بزنید.

برای مامانم

بیست و دو / سه سال پیش ، مامانم میگفت؛ اگه خوب غذا بخورم و دختر خوبی باشم از برآمدگی کتفم دو تا بال بیرون می آد و تبدیل به یه فرشته می شم .

مامان می گفت این برآمدگی واسه همین خلق شده .

می پرسیدم ؛تو خوب غذا نخوردی یا دختر خوبی نبودی ؟می خندید و می گفت من هنوز بزرگ نشدم .

من بزرگ شدم مامان ، اونقد بزرگ که یه خونه رو تنهایی پر می کنم .

دلم یه بشقاب غذا می خواد؛ کاش می شد این بار برات دختر خوبی باشم.

فحاشی مدرن

خاک بر سرتون که بزرگاتون قوچانی و ابطحی و عطریانفرن...حق داری چون آگاهیت قلیله وگرنه می دونستی که عطریانفرن خودش شکنجه گر و بازجو بوده. +

.

.

از وقتی رفتی روزنامه دریا مثل مدیر مسولش دروغگوو بد جنس و حسود شده ای..این اراجیف چه بود نوشتی +

.

.

یعنی شعرات واقعا مزخرفا انتظارداری مجوز هم بهت بدن نه جانم توکه دیگه ازمهران مدیری دیگه بالاترنیستی +

.

.

چند مورد دیگر از این نوع انتقادها از افرادی ناشناس خوانده اید ؟

از این همه ظرفیت متحیرم.