آخرین شعرم

گم می‌شود صدای تو در ، تار تارِ تار  

انگار می تند‌‌،تنت‌‌،با پود و تارِ تار  

انداختی به سرت‌،آواز دل و هی  

می‌نالی از رفاقت و از روزگار تار  

هی می‌زنی به تار‌،سرانگشت‌های خشم 

ای کاش می‌زدت،بابای زار تار  

آنقدر می‌شوی،عجین‌،این روزها به او  

می‌ترسم از شبی که شوی‌،باردار تار  

می‌میرم از حسادت آن دم که می‌چشد 

از طعم بوسه‌های تو کامم ویار تار 

تار است قلب من،این روز‌ها ز تو  

من بی‌قرار تو ،تو بی قرار تار  

یک شب گمان کنم می‌پاشم از خودم  

دیدار می‌کنی‌،نعشم کنار تار  

خون می‌چکد هنوز‌،از گوشه لبم 

من مرده ام ولی‌،تو سوگوار تار  

                                               

                                                    بهار 84

نظرات 3 + ارسال نظر
بهشب چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 http://behshab.blogsky.com/

به لحاظ حسی خیلی خوشم آمد.

کار کارگاهیه . خودم حسی توش نمی بینم اما چون آخرین شعرمه خیلی دوستش دارم.
تو کجایی که نمی بینیمت؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:39

فکر کنم شعرتان مشکل وزنی داره
نداره؟
والبته فکر می کنم که درست فکر می کنم
مثلا بیت دوم مصراع اولش و...

همینطوره . بیشتر بیت ها مشکل وزنی داره که با خوانش درستش می کردم .
عمر این شعر از تصحیح گذشته ، با این حال ممنون

هرمز نو پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:00 http://hurmuz.blogsky.com/

سلام
ممنون از حضور و اظهار لطفتان ...امید که همواره شاد و پیروز باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد