گم میشود صدای تو در ، تار تارِ تار
انگار می تند،تنت،با پود و تارِ تار
انداختی به سرت،آواز دل و هی
مینالی از رفاقت و از روزگار تار
هی میزنی به تار،سرانگشتهای خشم
ای کاش میزدت،بابای زار تار
آنقدر میشوی،عجین،این روزها به او
میترسم از شبی که شوی،باردار تار
میمیرم از حسادت آن دم که میچشد
از طعم بوسههای تو کامم ویار تار
تار است قلب من،این روزها ز تو
من بیقرار تو ،تو بی قرار تار
یک شب گمان کنم میپاشم از خودم
دیدار میکنی،نعشم کنار تار
خون میچکد هنوز،از گوشه لبم
من مرده ام ولی،تو سوگوار تار
بهار 84
به لحاظ حسی خیلی خوشم آمد.
کار کارگاهیه . خودم حسی توش نمی بینم اما چون آخرین شعرمه خیلی دوستش دارم.
تو کجایی که نمی بینیمت؟
فکر کنم شعرتان مشکل وزنی داره
نداره؟
والبته فکر می کنم که درست فکر می کنم
مثلا بیت دوم مصراع اولش و...
همینطوره . بیشتر بیت ها مشکل وزنی داره که با خوانش درستش می کردم .
عمر این شعر از تصحیح گذشته ، با این حال ممنون
سلام
ممنون از حضور و اظهار لطفتان ...امید که همواره شاد و پیروز باشید.