«حقیقت العشق »

«حقیقت العشق فی برهوت معرفت» سخت فکرم رو به خودش مشغول کرده بود و حاصلش شد چند خط زیر  ...

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

روزهای سختی بود . روزهایی که امید داشت به پیروزی شیرینی ختم بشه  .

تا اون روز پیروزی های تلخ زیادی رو تجربه کرده بود - اغلب در برابر پادشاه پیروز بود - دختر بزرگ شاه بود و نازهای دخترانه اش همیشه خریدار داشت .

تمام سختی جنگیدن با پادشاه رو به جون می خرید. با خودش فکر کرده بود‌؛" داماهی هم شهری شده" و کمر بسته بود که به هر قیمتی اونجا زندگی کنه . راستش همیشه درمورد پادشاه بی انصاف بود.

.

.

.

هنوز یکسال هم از زندگی توی داماهی نگذشت،اما اینبار تنها تر و خسته تر از همیشه به تلخ ترین پیروزیش  در مقابل پدر فکر می کرد.



نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:49

نمایش برخلاف شیفتگی شما مشکلات زیادی داشت
یکی اش گروه سنی اش که اصلا کودک نبود
برخی مفهیم عاشقانه اش برای نوجوانان هم سالم نبود مانند نماد بوسیدن
بیشتر فرم بود تا محتوا

گویش محلی برای همه مخاطبان قابل فهم نبود و...

متوجه نشدم از کدوم قسمت این متن به چنین نتیجه ای رسیدید.
پیشنهاد می کنم زحمت دوباره خوندن این مطلب رو متحمل بشید.

مریم چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:43

سلام راحیل جان
اگر درست متوجه شده باشم مطلب شما صرفا تجزیه و تحلیل داستان این نمایش است و نه چیز دیگری ، ربط کامنت بالا را با این پست درک نکردم !
هر چند که تا حدودی با حرفهایشان موافقم

سلام. احتمالا خیلی بد نوشتم
مطلب من فقط یه داستان کوتاهه که استارتش بعد از دیدن نمایش حقیقت العشق توی دهنم خورد همین.
در مورد کانت بالا هم من نمی تونم نظر بدم چون از تاتر سررشته ای ندارم.
مرسی که به من سر می زنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد