زمان سپری می شود حتی اگر نباشم یا باشم .
زخم
می شود سینه ام و بازهم کپک می زند حرف های پشت حنجره و تو عزاداری می کنی
که اینبار هم زبانم به گلایه باز نشود - باز نمی شود - تو خوشحال می شوی -
توی دنیای دیگری می چرخی با دخترانی که سیمایشان را با لبخندهای ماتیک مالیده نشانت می دهند .
تو چرخ می خوری ، من سرم گیچ می رود و آن دخترها می خندند و من بالا می آورم .
تو چرخ می زنی توی دنیای دیگرت و زیر و بالا می کنی آنها را که می شناسی و می شناسی آنها را که تا به حال نشناخته ای و من وول می خورم برای خودم و می افتم ...
تو از شوخی توی کامپیوترت غش می روی از خنده ،من دلم درد می گیرد ....
همیشه ولی ناگهان مینویسم ...