برای مامانم

بیست و دو / سه سال پیش ، مامانم میگفت؛ اگه خوب غذا بخورم و دختر خوبی باشم از برآمدگی کتفم دو تا بال بیرون می آد و تبدیل به یه فرشته می شم .

مامان می گفت این برآمدگی واسه همین خلق شده .

می پرسیدم ؛تو خوب غذا نخوردی یا دختر خوبی نبودی ؟می خندید و می گفت من هنوز بزرگ نشدم .

من بزرگ شدم مامان ، اونقد بزرگ که یه خونه رو تنهایی پر می کنم .

دلم یه بشقاب غذا می خواد؛ کاش می شد این بار برات دختر خوبی باشم.

فحاشی مدرن

خاک بر سرتون که بزرگاتون قوچانی و ابطحی و عطریانفرن...حق داری چون آگاهیت قلیله وگرنه می دونستی که عطریانفرن خودش شکنجه گر و بازجو بوده. +

.

.

از وقتی رفتی روزنامه دریا مثل مدیر مسولش دروغگوو بد جنس و حسود شده ای..این اراجیف چه بود نوشتی +

.

.

یعنی شعرات واقعا مزخرفا انتظارداری مجوز هم بهت بدن نه جانم توکه دیگه ازمهران مدیری دیگه بالاترنیستی +

.

.

چند مورد دیگر از این نوع انتقادها از افرادی ناشناس خوانده اید ؟

از این همه ظرفیت متحیرم.

«حقیقت العشق »

«حقیقت العشق فی برهوت معرفت» سخت فکرم رو به خودش مشغول کرده بود و حاصلش شد چند خط زیر  ...

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

روزهای سختی بود . روزهایی که امید داشت به پیروزی شیرینی ختم بشه  .

تا اون روز پیروزی های تلخ زیادی رو تجربه کرده بود - اغلب در برابر پادشاه پیروز بود - دختر بزرگ شاه بود و نازهای دخترانه اش همیشه خریدار داشت .

تمام سختی جنگیدن با پادشاه رو به جون می خرید. با خودش فکر کرده بود‌؛" داماهی هم شهری شده" و کمر بسته بود که به هر قیمتی اونجا زندگی کنه . راستش همیشه درمورد پادشاه بی انصاف بود.

.

.

.

هنوز یکسال هم از زندگی توی داماهی نگذشت،اما اینبار تنها تر و خسته تر از همیشه به تلخ ترین پیروزیش  در مقابل پدر فکر می کرد.