داستانکککککککککک

بعد از چهار سری لباس شستن، شنیدم: " چرا این شرتم رو نمی شوری" .

نشانه هایی برای امنیت

بعد از نیم ساعتی که همه گفتند "2 تومن" یه پیرمرد ایستاد و گفت "1500 تومن" - کرایه واقعی هم بیشتر نبود - همین که نشستم هزار جور ترس به سراغم اومد - شیشه رو پایین کشیدم - به بهانه بسته نشدن در ،در رو باز و بسته کردم - دستبندم رو زیر آستین مانتو م قایم کردم و تو آینه زل زدم به پیرمرد تا شاید از تو چشماش بخونم چه نقشه ای تو سرش داره .شاید به همین یه خورده طلا قانع بشه و شاید هم تو کار قاچاق اعضا باشه و  ... هنوز به نتیجه قطعی نرسیده بودم که پرسید: "سر آزاد شهر" ؟ نگاهی به خیابون انداختم و گفتم" بله ، همین جا.

فیزیک( 4)

توی دلش فحش می داد. هیچوقت این حرف ها را به زبان نمی آورد ؛ اما اینبار غرولند های زیرزبانی دلش را خنک نمی کرد. پشت سر هم رکیکترین واژه هایی  که می شد شنید را از ذهن می گذراند. کم کم آرامتر شد ؛ کیفش را برداشت و بدون توجه به سوال های معلم از کلاس خارج شد.