همه چیز از این قرار بود

گاهی یه جمله کوتاه ، می تونه زحمت های چند ماه رو بهم بریزه . یه جمله آشنا که از سر دوستی و مهربانی از پشت گوشی موبایل شنیده می شه.


- :" سلام ! کدوم ردیف نشستی ؟"



داداشم


پنجشنبه بهزاد کنکورش رو داد و راحت شد ؛ البته نه از درس خوندن ، از غرغرای بزرگترا که هی سیخونک می زدن "بهزاد درسات" .

توی درس خوندن فتوکپی خودمه با این تفاوت که اون باهوشه و من نه ، اما هر دو تا مون از زیر درس در رو بودیم واسه همین خوب درکش می کنم .

دلم دیگه یاد اون روزا رو نمیکنه ، فکر نمی کنم هیچ دوره ای واسم بدتر از دوره مدرسه بوده باشه . امیدوارم بهزاد هم امسال قبول شه و مجبور نشه دوباره این کتاب ها رو مرور کنه .


شعری از سید مهدی موسوی

سه قاشق شکر می ریزی
یکی برای من
یکی برای خودت
سومی موهای زنی ست روی سنگ توالت
که سیاه است
مثل کابوس هایی که نمی بینمت
که جیغ
می کشم تو را در آغوشی که ندارم

در زیتون های تلخ به دنبال تو می گردم
در چای های شیرین به دنبال تو می گردم
و آن تفاله ی رو آمده
مهمانی ست
که همیشه وقتی من نیستم
از راه می رسد

در زیرنویس های تلویزیون به دنبال تو می گردم
در شخصیت های منفی فیلم ها
در ایمیل های تبلیغاتی
در اس ام اس های بی نام و نشان
و خون بالا می آورم
روی سنگ توالت

گریه را من می کنم
سیفون را تو می کشی
برمی گردیم سر سفره ای
که فقط به اندازه ی دو نفر جا دارد

چایت را تلخ بخور!
وقتی شیرین هم
اسطوره ای ست
که می خواست با دو نفر بخوابد!