داستان ده کلمه ای

خرش که از پل گذشت ، فهمیدم از کره‌گی دم نداشتم.

صبحانه امروز

روزی «بهلول» نزد «هارون» می‌رود و درخواست مقداری « پیه » می‌کند تا با آن « پیه پیاز»1، فراهم سازد. «هارون» به خدمتکارش می گوید که مقداری شلغم پوست کنده، نزد او بیاورند تا شاهد عکس‌العمل او باشند و بیازمایند که آیا او می‌تواند میان پیه و شلغم پوست‌کنده تمایزی قائل شود.«بهلول» نگاهی به شلغم‌ها می‌اندازد، آن‌ها را به زبانش نزدیک می‌سازد، بو می‌کند و بعد می‌گوید: «نمی‌دانم چرا از وقتی که تو حاکم مسلمانان شده‌ای، چربی هم از دنبه رفته‌است!».

حالا حکایت ماست که نمی دانیم ، هارون های رشید قصد دارند  بدانند ما فرق بین "آنچه می خوریم اش" با "نان" را نمی دانیم یا به التفات سنگینی پول کلان یارانه در جیب هایمان و مدیریت درست اجرایی در مملکتمان ،چربی از دنبه رفته است .

-----------------------------------------------------------------

1.نوعی غذای ارزان قیمت برای مردم فقیر بوده


داستانکککککککککک

بعد از چهار سری لباس شستن، شنیدم: " چرا این شرتم رو نمی شوری" .